عرفان در خاور میانه
دکتر بیژن باران دکتر بیژن باران

خلاصه. در 4 هزار سال گذشته، خاورمیانه میدان قوام فرهنگهای شرق و غرب شد.   در این منطقه گسترده از چین و هند تا یونان، روم، مصر، حبشه برای ادراک هستی 4 رویکرد در فرهنگ کهن آریایی/ ذهن کل شرقی بشر می توان یافت.  ا- درک کائنات محیط علیا و اثر آن در سرنوشت/ زندگی انسان خاکی.  2- درک زندگی/ حیات در خود انسان.  3- درک مرتبت عضوگیری سازمان اجتماعی. 4- درک رسیدن از انسان /مبداء به کائنات /مقصد. این رویکردها بترتیب در 7 امشاسپند زرتشتی، 7 چاکرای هندی، 7 مرتبت میتراییزم، 7 وادی تصوف، تبیین شده اند. شاید ساده تر باشد اگر این 4 رویکرد را نظریه های مربوط به جهانشناسی، خودشناسی، جامعه شناسی، گذار/ ارتقا از خود به جهان بیرون/ برین قلمداد کرد. 

 

این 4 نمونه، بیانگر ورود عین حسی محیط خارج به ذهن و خرد داخل مغز انسان اند. روال ادراک محیط بوسیله انسان ساکن گستره آُسیا و اروپا تا آفریقا، از 4 هزار سال پیش تا عصر اکتشافات 500 سال پیش، را در بر می گیرد. این جستار به فهم مقوله های فرهنگی امروزی در این منطقه مانند درونگرایی، برونگرایی، گذشته گرایی، ثنویت افراط/ تفریط، تخیلات قوی می تواند کمک کند. در تاریخ فرهنگ خاور میانه فرق بین فیلسوف، حکیم، عالم، عارف، صوفی، درویش، قلندر مشخص نیست. مناظره بین قطبهای این شقوق فرعی با الهیون رسمی صفحه رنگینی از تاریخ تکامل فکری خاور میانه است.  بااین وصف هر کدام از این 7 حرفه باختصار در زیر می آیند.

 

مقدمه. در استبداد شرقی عرفان یکی از شیرهای اطمینان حاکمیت برای کنترل احساسات فردی و تفاسیر ایده آلیستی روشنفکری است. کیش میترا از حول و حوش دریاچه ارومیه برخاسته؛ به روم شرقی/ ترکیه و سپس به روم و مستملکاتش تا پذیرش مسیحیت در 380م رایج بود. دراین کیش مرتبت 7گانه که 3 تای زیرین حضار بوده و 4 تای زبرین شرکت کننده در مناسک مهرابه/ محرابه های غارمانند بودند.

 

این مراتب برای ارتقاء در حلقه های اخوانی از دون تا فوق بقرار زیر بودند: 1- کلاغ پیغامبر نماد هوا، 2- عروس نماد آب و سیاره ناهید با چادر/ ستری بسر، سرودخوان، 3- سرباز نماد خاک و سیاره مریخ همراه با نیزه؛ 4- شیر نماد آتش و سیاره مشتری/ جوپیتر؛ 5- پارسی نماد داس و ماه منشاء عسل و میوه؛ 6- ارابه خورشید نماد تازیانه اسب و مشعل؛ 7- پدر بالاترین مقام در کیش میترایی، نماینده مهر روی زمین، آموزگار دانا ولی اسرار، کلاه و چوبدست، حلقه و خجره/ ساطور نمادها دیگر اویند. در این کیش مناسک عضویت در محفل برای کار اجتماعی در آثار موزاییک و متنی اروپا بجا مانده.

 

 در قرون وسطا انسانها به 4 نوع مزاج صفراوی مستعد ادبیات، بلغمی مستعد علوم، دموی مستعد هنر، سوداوی مستعد تخیل گروهبندی می شدند. روشن است که قلیلی از مزاجهای صفراوی و سوداوی به عرفان روی می آوردند؛ تخیلات شورانگیز جوانی شان بوسیله پیران تعدیل می شد. عرفان با ایجاد مرتبت، شکیبایی را به اعضای طریقت تزریق میکند.  رویه دیگر عدم تعدیل، ظهور اسسینهای قلعه الموت است که ترور دولتمردان مخالف را هدف اجتماعی قرار می دادند.

 

اکنون هم در نبود عرفان شرقی، نوع القاعده وهابی/ طالبانی تا مرگ انتحاری خود و دیگران جلو می روند. پس مدارای دولتمردان با عرفان قابل فهم است. فرق بین صوفی، عارف، درویش، قلندر، فیلسوف در خاور میانه زیاد نیست.  درویش و قلندر به ظاهر خود اهمیت نداده، شغلی نداشته، با کشکول /تبرزین بین مردم، پیاده گز می کنند، با خواندن اوراد لقمه ای دریافت می کنند. زهد penitent ، ترک دنیا، ریاضت هم بین آنها رایج  بوده. این تشقیق در موسویت/ یهودیت، مسیحیت/ نصرانی، هندویسم/ بودیسم هم ظرف 2 هزاره سال گذشته پدید آمده. 

 

صوفی و عارف در محافل خودی در شهرهای یک منطقه مریدانی داشته، به مطالعه و ذکر می پردازند. برخی از این حلقه های عرفانی تا امروز هم دورهم نشینی، س-ج بین مریدان و مراد، چله نشینی، مناسک آیینی ویژه را اجرا می کنند.   صاحبان این 7 حرفه - فیلسوف، صوفی، عارف، عالم، حکیم، درویش، قلندر - گاهی تضادهای با هرم قدرت سیاسی /مذهبی داشته، در این راه جان خود را از دست می دهند. نمونه: حلاج و سهروردی. درکل این 7 حرفه بمال دنیا اهمیت نداده، به سیر و سیاحت پرداخته، به ذکر و دعا خوانی مشغول اند. آنها عشق و دانش الهی را با مطالعه، مکاشفه، اشراق، تخیل، تقریر، کتابت، سخنرانی، اعانه جمع کردن می آمیزند.

 

نمونه در زمان کنونی: دراویش گنابادی، قادریه، نقش بندی و قطبهایی که برخی در خارج سکنی دارند. تعریف مطلق و صحیح برای همه زمانها برای این 7 اسم وجود ندارد.  تعریفها بین نویسندگان و زمانهای گوناگون مختلف اند. در قرن 21م می توان پندار، گفتار، کردار آنها را جمعبندی کرد تا تعریفی تهیه شود. آنها طرفدار امساک، اعتکاف، پرهیز، عبودیت/ بندگی هستند.  واژه های آنها در ادبیات فارسی بسیار کاربرد دارند. رک: آشوری، عرفان و رندی در شعر حافظ، نشر مرکز، 1379، تهران.

 

فیلسوف. در خاورمیانه، فلسفه با الهیات آغاز شد. در فلسطین، بین النهرین، خراسان بزرگ، دیگر مناطق، فلسفه نخست شفاهی سپس کتبی بود.  آثار روشنفکری در محافل اهل حال ارایه می شدند. فیلسوف، بویژه الهی، مانند استاد دانشگاهی مقامی مدرسی دارد، کتاب می نویسد، با عناصری از دستگاه حاکمه رابطه حسنه دارد. در طول 3 هزار سال گذشته، 2 اردوی عمده در خیل فیلسوفان پدید آمد: اصحاب اشراق که اکثریت بوده اند، پیروان تجربی که تعدادشان کمتر است. نمونه: غزالی از گروه اول، خیام و رازی از گروه دوم. ابن سینا به گروه اول تعلق دارد ولی شیوه او در طب و علوم، منطقی و تجربی، نه گمانی و شهودی، بود. گروه اول اغلب در حاکمیت شریک بودند؛ اقلیتی که گاهی انتقاد هم داشتند. نمونه: امام غزالی و فارابی در 1000 سال پیش.

 

فیلسوف کسی است که عامترین اصول جهان را بررسی می کند. این اصول در باره ذات، علل، قوانین مربوط به حقیقت، دانش، ارزشهاست که براساس استدلال منطقی و نه شیوه های تجربی قرار دارند. تحلیل فرضیات، اعتقادات را هم در بر میگیرد. فلسفه در دانشگاه و حوزه تدریس می شود. ریشه لغوی آن یونانی بوده از 2 واژه فیل = دوستدار و سوف = دانش آمده. نمونه: فیل در واژه های فیلانتراپی= دوستدار مردم، فیلهارمونیک = دوستدار موسیقی، فرانکوفیل = دوستدار فرانسه.  برخی فیلسوفان عصر مدرن هم مانند برکلی و کرگوارد فلسفه را برای دفاع از الهیات می خواستند.

 

فلسفه جدید با خردگرایی rationalism و ماده گرایی توام بوده؛ لذا تا حدودی به علم جدید نزدیک ست.  برخی از فیلسوفها ریاضی دان هم بودند: فیثاغورث، خیام، دکارت، راسل.  برخی به اخلاق/ اتیک پرداختند مانند سقراط؛ برخی به سیاست، مانند روسو، میل.  شعب فلسفه: هستی شناسی، زیبایی شناسی، معرفت شناسی، منطق، متافیزیک، ذهن، انسان شناسی. انواع فلسفه: تحلیلی، قاره ای، فمنینیستی، علوم.  فلسفه تکیه بر عقل، استدلال، برهان رها از عواطف میکند.  پس فلسفه برهان عقلی است. علم این برهان را در تجربه عینی بکار میبرد.

 

حکیم. دارنده حکمت بمعنای دانایی، معرفت، عرفان است؛ بطور تلویحی در برگیرنده حذاقت، تجربه و تخصص در کار است. خیام، فردوسی، رازی با این لقب در تاریخ ادبیات و علوم فارسی آمده اند. در لغتنامه دهخدا دانشهای الهی، مدنی، مشاء/ ارسطو، چشمه، اشراق/ افلاطون، مموهه/ سفسطه، نظری، عملی، لاهوتی، یمانیه/ شریعت زیر حکمت آمده اند.

 

عالم. عالم بمعنای خردمند، دانا، دارنده علم می باشد که به طبیعی و الهی تقسیم می شود. علوم طبیعی دربرگیرنده دانش نظری و تجربی در باره طبیعت، شامل علوم انسانی، می باشد. عالم صاحب دانش غیب، قدس، َملِک، روح، مقولات ماورای الطیبعت را می توان در الهیات قرار داد. عارف اسم عام است که بدون درنظر گفتن مرتبت بهر سالکی در عرفان اطلاق می شود. طى طريق، اشراف پیر مجرب، اقالیم رسیدن به مقصد را تداعی نمى‏کند؛ تنها در حلقه و نه در جامعه است که سالک با مرتبت در نظر گرفته می شود.

 

ابو نصر فارابی، معلم ثانی پساز سقراط، 260- 344 هجری در احصاء العلوم/ شمارش دانشها، می پردازد. در 1348 ترجمه به فارسی آن در تهران منتشر شد. این کتاب علوم زمان خود را نام برده، آنها را تعریف کرده، شاخه های هر یک را برشمرده، فایده و موضوع هر کدام را بحث کرده است. این کتاب، با تاثیر بر نویسندگان شرق و غرب در تبویب دانش ها، در 5 فصل زیر است: 1- علم زبان شامل 2بخش الفاظ و قوانین الفاظ بوده؛ هر کدام چند شاخه است. 2-  علم منطق شامل تعریف، فایده، تناسب منطق با علوم نحو و عروض بوده؛ استفاده از منطق و انواع آن را در بر می گیرد. در این فصل، مهمترین بخش کتاب با دیدگاه تحلیلی و تقسیم بندی، از انواع قیاس بحث شده است. 3- علوم تعلیمی ریاضیات شامل بر هفت شاخه: حساب و هندسه، مناظر، نجوم، موسیقی، اتقال و حیل /مکانیک. 4- علوم طبیعی و الهی، علوم طبیعی 8 قسم است: سماع طبیعی، سماء و عالم، کون و فساد، آثار علوی در "مرکبات"، آثار علوی در "عناصر"، گیاهان، الحیوان، کتاب النفس. علوم الهی 3 بخش است: بحث درباب وجود، مبادی برهین، بحث در آنچه که جسم نیست. 5- علوم مدنی یعنی اخلاق و سیاست؛ علم فقه و کلام. هرکدام در 2 بخش است. تعریف انواع حکومت، تعریف سعادت، شقاوت، سیاست. http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=9776

 

عارف Gnostic از واژه یونانی = معرفت آمده. عارف دارای اسرار روحانی esoteric در باره جهان ربانی، بینهایت، ناآفریده است؛ نه جهان محدود، طبیعی، مادی. این دانش از طریق اشراق و مکاشفه بدست می آید تا خرد و استدلال. اشراق و مکاشفه با عالم رویا و هپروت، جذبه و مراقبه در مغز رابطه دارند. توجه شود این نوع دانش فردی انباشت پذیر نبوده؛ در مجموع تنها از چند دهه زندگی یک عارف در کتب و موعظه های او در اذهان و حافظه مریدان جمع می شود.  نوع کمینه این مراقبه فردی در جوکیان و مرتاضان است که پس از مرگ آنها این تجربه فردی پایان می یابد.  در حالی که دستآوردهای کپلر و کوپرنیک به گالیله و نیوتن رسیده تا در تخیلات تسایلوکوفسکی و ژول ورن به فضانوردهای ناسا و روسی تکامل می یابند.

 

دانش مکاشفه ای در طول سدهها نمیتواند انباشته شود؛ زیرا از هنجارهای جهانشمول پیروی نمی کند؛ نمیتواند در نسل بعدی عالمان ادامه یابد؛ در مراکز علمی تدریس و تحقیق شود. نمونه: مراقبه های یک مرتاض هندی، مکاشفه های یک عارف ایرانی، طومارهای یک ربی قبله یهودی را سرهم نمیتوان کرد؛ آنها  همگن و جهانشمول نمی باشند؛ قابل انتقال و انباشت نیستند. دانش علمی از عهد فیثاغورث تا زمان حال در حال انباشت و پیچیده تر شدن می باشد. از اهرام ساده مصری تا آسمانخراشهای برج ثابت ایفل و برجهای گردان دوبی و ترانتو تا ایستگاه فضایی بین المللی، تطور و انباشت علوم مهندسی در معماری دیده می شود. 

 

پایه عرفان در مغز، شبکه اعتقادی است که با عاطفه نزدیکی دارد؛ از شبکه خرد و استدلال متمایز است.  این در پژوهشهای نوین ام آر آی MRI از فعالیت مغزی نتیجه گیری شده. مانند هر جنبش اجتماعی، عرفان هم به شقوق گوناگون بخش شده. این انشعابات در اثر شخصیتها و سلایق مرادها بوده؛ پایه عینی در تاریخ و جامعه ندارند. در َقبَله/ کابالا kabbala یهودیت هم مناسکی برای آموزش مواد عرفانی و ریشه های ربانی آنها وجود دارند.  نظرات آنها که از سده 11م در غرب تدوین شدند بیشباهت به نظریات نور و تناسخ روح سهروردی نیست.  نظرات زرتشتی فرشته/ امشاسپند، روز قیامت /پل چنوات، ثنویت هم در این عرفان از طریق بابل و فلسطین شاید در فرقه فریسیان یهودی راه یافته؛ در رجعت به بیت المقدس در نظرات ارتودکس یهودی نشت کرد. از این رو در تخطئه فریسیان در تورات و انجیل سطوری نوشته شده.

 

در مسیحیت نوافلاطونی و هندویسم، عرفان جایگاه تاریخی خود را دارد. عارف بر وحی، نقل، کشف، تزکیه، ادله شرعی، تکیه می کند. عرفان عقل شهودی/ ذوقی بکار میبرد. عقل ذوقی مبهم گویی برای عالم رویا و مراقبه مغزی است.  در این عالم شعر و تخیل عناصر عینی با ذهنی درهم آمیخته منجر به خلقت گریفین، اژدها، میناتور، اساطیر، پندارها، نامگذاری ستارگان و کهکشانها از روی این تخیلات می شوند. در تخیلات عرفانی مطلق گرای و عدم شک، جایی برای نوآوری نمی گذارد؛ تنها اینهمانگویی tautology تکرار می شود- البته با خلاقیت شاعرانه. نمونه: نبود نور تاریکی است. نور روشنی است. این 2 جمله از نظر دستوری صحیح اینهمانگویی است که اطلاعات نوینی در برندارد..

 

صوفی. تصوف روشي از انديشه و عمل است که باطن آن را عرفان، عبادت، مناجات، زهد، رفق تشکيل ميدهد. از قرن7م گروههای پیدا شدند که در دین رسمی خواهان انعطاف در مورد حقوق عامه، آزادی بیان، تجمع بودند.  حاکمیت سیاسی/ دینی بیشتر با آنها مدارا می کرد؛ ولی گاهی هم آنها را زندان و اعدام میکرد.  پندار صوفی عشق و دانش وحدانیت است. برای رسیدن به آن طریقتهای متفاوتی پیدا شدند. گفتار آنها بر اساس کتب دینی رایج بود با تفاسیری که عواطف مثبت مانند عشق را در برابر منفی مانند تقاص/ خشونت تبلیغ می کردند.  کردار آنها هم بیشتر گردهم آیی، سخنرانی، س-ج در جلسه، تدریس، کتابت، سفر، مناظره و چالش زعمای قوم بود. گاهی کرامات، جادو، تردستی، چشمبندی، شعبده معجزه برای برخی از آنان نوشته شده است.  

 

بسته به شرایط سیاسی حاکم، آنها کار علنی یا مخفی می کردند. آنها با ذکر برخی سوره ها با آمال نفسانی مانند شهوت، منزلت، قدرت خود هم مقابله کرده؛ این غرایز را تعدیل یا تبدیل می کردند. البته امتنا  در چله نشینی و اعتکاف کار مهمی نیست؛ چون امکان بروز غرایز بهیمی در خلوت تنهایی وجود ندارد. در طول 1500 سال انباشت ادبیات صوفی، اینک کتب فراوانی از انان در دست اند. این کتب ارزش تاریخی و جامعه شناسی ادبی دارند؛ ولی از محتوای فلسفی/ علمی جهانشمول برخوردار نیستند.  از نظر علم تجربی امروزی در تاریخچه مقدمه علم قرار می گیرند نه خود علم. برخی شقوق صوفیان احمدیه، ملامتیه، طریقه نام دارند. آثار ادریس شاه برای شناخت تصوف در غرب بکار رفته. 

 

واژه صوفی ریشه در پشم در تقابل با پنبه دارد که پوشاک آنها بود. مانند مکتب فرانچسکان منشعب از کاتولیکهای روم.  آنها بدنبال وحدت وجود بودند. یعنی جدایی انسان پس از هبوط از بهشت را باعث سرگشتگی او دانسته؛ راه برون رفت را در رجعت به خدا میانگاشتند.  در حالی که هبوط آدم از بهشت تمثیل ترک خانه پدری بهنگام بلوغ فرد است؛ بخاطر اینکه زمان یکسویه قابل برگشت نیست. مانند هر پدیده اجتماعی اعضای این گروه در طول عمر گاهی خط عوض کرده، بزندگی معمولی پرداخته، جزو زعمای دینی شده، مدرس الهیات شده، یا ملحد و قرمطی ازآب درآمده.

 

خانم رابعه بصره ای در  سده 8م خواهان عشق مطلق به خدا، نه برای پاداش بهشت، بود.  فنا یا ذوب فرد در وحدت با خدا تا ایثار جان بوسیله حلاج 224-309 هجری و سهروردی، اعدام 1191م، پیش رفت. حافظ درباره اولی می‌گوید: گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند/  جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد. عطار و مولانا محتوای صوفیانه را در شعر بکمال رساندند. تصوف باعث ترویج تهذیب و خطاطی هم شد که در کاشیکاری گنبدها بکار میرفت. صوفی بدنبال معرفت شهودی از طریق تزکیه نفس است. او به سلوک، دریافت عاطفی، شهود اعتماد دارد.

 

برای صوفی نقل اولویت دارد. نقل، گفته های پیشینیان است که در آنها شک جا ندارد. نقل از آتوریته مطلق و تشکیک ناپذیر سرچشمه می گیرید. عقل از اصول منطق پیروی می کند.  علم تعمیم مشاهدات با روش برهانی است. قلب با ذوق عاطفی حقیقت را بر فرد مکشوف می کند. وحی شهودی از طریق قلب برای هبوط/ فرودآمدن تجلیات ربانی و معرفت لدنی است.  پس با ذکر، نور در قلب پیدا می شود تا به نفس، عقل، روح و دیگر ملکات باطنی فیض رسد. با این نور در قلب، حرام و شبهات بکنار رفته؛ فرد به احوال می رسد.  توجه شود این جملات از نظر دستور زبان صحیح اند ولی آزمون پذیر و متناظر با عین نیستند. http://www.kasnazan.com/

 

درویش با ذکر و سماع در هند، ایران، ترکیه هنوز هم وجود دارد. در مسیحیت monk / friar  نیز گونه ای از این مناسک را اجرا می کنند.  مناسک حلقه اخوان با جذبه، ذکر، رقص، چرخیدن، یا در محفلی محلی یا در سفر، همراه اند. اسلاف درویشان صوفیان بوده؛ طریقت خود را داشته؛ طالب وحدت با خدایند. شقوق آنها شامل بختاش در بخارا، قونیه ترکیه است. به روزه، تزکیه، ریاضت اعتقاد دارند.  در میان آنها شیخ مقامی والا دارد- برای صعود در مرتبت این نحله فکری. پوشاک سفید آنها در رقص چرخی جمعی جالب است.  نی نوازی در میان طریقت نعمت الله ولی و قادری کردستان نقش ویژه ای دارد. موسیقی قدسی تکامل موسیقی رقص سماع است که با حضور پیر اجرا می شود.

 

قلندر. او هم طریق حق طلب کند.  قلندر برخلاف درویش موی سر را از ته میزند.  او بدنبال سراب در بیابان می رود. هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست:/ نه هر که سر بتراشد قلندری داند. باباطاهر و مجنون در ادبیات فارسی الگوی قلندریند. چرخ بزن اي فلك، چرخ بزن هان برقص./ دست مرا هم بگير، دور بگردان برقص. نمونه شعر امروزین قلندری است. آنها به کرامت و معجزه اعتقاد دارند.  شوریدگی، شیفتگی، گریز از مسئولیت اجتماعی در رفتار آنها رابطه با شخصیتشان دارد. صدای دعا و استغاثۀ مستمندی صدقه جو با صدای یاهو و یاحق، ریش انبوه، کلاه مخروطی بسر، ردایی پشمینه بر دوش، تبرزین، کشکول، تسبیح در دست از شهری به شهر دیگر پیاده گز می کند.

http://qalandar.blogfa.com/

 

 

http://www.adibaan.com/writers/bezjanbaran/8.html  http://aftab.ir/articles/religion/theosophy/c7c1198080299_sufism_p1.php

http://persianpost1.blogspot.com/

‏27‏/12‏/2010‏ 07:59:00 م


December 28th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان